ماه خونی 🌕 🩸 رمان صحنه دار 💦پارت 13

iceangel iceangel iceangel · 1404/5/2 14:14 · خواندن 1 دقیقه

رها : که یه دفه بابا رو دیدم باورم نمیشه بابا اینجا چیکار می‌کنه خواستم بدونم برم سمتش که ارسلان من و از پشت کشید و من تو بغلش حبس کرد چشمام اشکی تقلا می‌کردم تو ارسلان منو ول کنه داشتم بابا رو صدا می‌زدم که یه دفعه بابا گفت 

رضا : ارسلان عوضی دستت به دخترم بخوره دارم برات اون و ول کن حق نداری اون و فاطی ماجرا بکنی

ارسلان: اوه رضا زیادی داری که..شعر میگی موقعی که انجمن رو آتیش زدی با خودت نگفتی یه روز انتقام میگیرم ازت مامان من و مامان امیر اونجا بود اون روز مادر من مرد به خاطر یه مشت خون آشام عوضی حالا باید تاوان پس بدی 

رضا : ببند دهنتو مرتیکه دخترمه و بده 

ارسلان : نچ نچ نچ نشد دیگه اتفاقا اومده بودم به خیر بهت بدم پدر زن آینده ام تک دخترت قراره برای آلفای سیاه بچه بیاره 😂😂 مگه نه رهای خوشگلم به بابات بگو آفرین بهش بگو 

پرهام : خفه شو مرتیکه خواهرم و بده. بیاد اینور تو هیچ غلطی نمیکنی 

ملودی : امیر داداش تو رو خدا رها و از دست این عوضی ها بگیر لطفاً قسمت میدم داداش 

ارسلان: خوب من دیگه با شما حرفی ندارم  همه حرف ها رو زدم تا امیدی دیدار رضا محتشم 

رها : بابا تو رو خدا یه کاری بکن بابااااا