ماه خونی 🌕🩸 رمان صحنه دار 💦 پارت 2

iceangel iceangel iceangel · 1404/4/31 12:02 · خواندن 1 دقیقه

ملودی : ایش بی ذوق 

ـ اهمیتی ندادم بعد ۴ ساعت بلاخره رسیدیم وای اینجا خیلی خوشگله و درخت دور برشو گرفته بود نمای قشنگی داشت 

بابا : آره دخترم اینجا قشنگه ولی هیچ وقت نباید نزدیک اون جنگل بشین 

ـ آخه چرا بابااااا 

بابا : همین که گفتم رو حرفم حرف نیار 

ـ باشه 😕

هر کدوم از ما به اتاق انتخاب کردیم اتاق مامان بابا ها پایین بود و اتاق من و ملودی داداشامون بالا بود 

- بچه ها بیاین ناهار 

ـ وای خیلی گشنمه 

ملودی : منم 

امیر : خاک تو سر گشنتون کنن 

ملودی و ـ : تو خفه 

پرهام : جون چه هماهنگ 

ـ بعد از خوردن شام هر کدوم به سمت اتاق هامون رفتیم و خوابیدیم تو خواب داشتم کابوس می‌دیدم

چند تا گرگ دور برم و گرفته بودم با آدمادی سیاه و لبای خونی یکی از گرگ ها که رنگ عجیبی داشت با چشمای سبز به سمتم اومد قبل این که بخواد کاری کنه جیغ زدم و از خواب پا شدم خیلی وحشتناک بود