ماه خونی 🌕 🩸 رمان صحنه دار 💦 پارت 1

iceangel iceangel iceangel · 1404/4/31 11:33 · خواندن 1 دقیقه

مامان : رها پاشو ساعت ۵ صبحه پیرامون میشه 

رها : اه مامان ول کن بزار بخوابم 

- پاشو بچه قراره حرکت کنیم مگه قرار نبود بریم شمال 

ـ چیییی پس چرا زودتر نگفتی مامان 

- عمت بود داشت نیم ساعت صدات میزد پاشو حاضر شو که ملودی اینا چند دقیقه دیگه میرسن 

ـ باشه خوب سلام من رها محتشم هستم دختر رضا محتشم و طناز محتشم به برادر بزرگتر از خودم هم دارم گفتم یه معرفی بکنم ایش

بعد از دستشویی رفتم دوش گرفتم و آماده شودم چمدون رو برداشتم 

 

پرهام : به به خانوم خواب آلو 

ـ خفه شو داداشی 

بعد از اومدن ملودی اینا حرکت کردیم 

ملودی : وویی من خیلی ذوق دارم تو چی 

ـ ببند گاله رو رفیق عزیزم