ماه خونی 🌕 🩸 رمان صحنه دار 💦 پارت 3

iceangel iceangel iceangel · 1404/4/31 12:17 · خواندن 2 دقیقه

ملودی : با صدای جیغ یکی بلند شدم رفتم بیرون همه جا تاریخ بود صدای جیغ از اتاق رها نیومد رفتم دیدم که رنگش پریده و حالش بده زود بغلش کردم 

رها رها خوبی 

ـ ملودی تشنمه حالم خیلی بده حس بدی دارم 

ملودی : دورت بگردم هیچ نبود کابوس بود بیا این آب و بخور چرا خودت و ناراحت می‌کنی آخع یه کابوس ارزشش و داره که خودت و اینطوری بهم بریزیم

ـ. نه حق با تو ارزش ندارع خواهری 

ملودی : آفرین دورت بگردم حالا هم پاشو بریم صبحونه بخوریم مردم از گشنگی زنیکه سلیطه 

ـ دیوونه فقط تو لنگه نداری 

امیر : سلام عشقتو اومد 

پرهام : اعتماد به سقفت تو حلقم 

ـ بسه بیاین بریم پایین همه رفتیم پایین و دور میز صبحونه نشستیم شروع کردیم به خوردن 

خاله زهرا : بچه ها نظرتون چیه عصر بریم خرید  و یه ذره شمال و بگردیم 

ملودی : آخ جون من که پایه ام 

ـ انقدر شیرین گفت که همه زدیم زیر خنده 

بعد تموم شدن صبحونه بابا و مامان من و ملودی رفتن تو اتاق تا به کار هامون بریم مشکوک میزدن

پرهام : بچه اوکی هستیم یه فیلم بزارم بریم ببینیم 

امیر : آره داداش من که پایه ام دخترا یکیتون بیاد با من بریم خوراکی بیاریم 

ـ من باهات میام تا ملودی و امیر فیلم و بزارن بزن بریم 

 

ملودی : من و پرهام فیلم و گذاشتیم که بچه ها اومدن و من ۲ ساعت فیلم تموم شد که رها گفت خوابش میاد

ـ وقتی فیلم تموم شد رفتم سمت اتاق تا بخوابم سرم گذاشتم رو بالشت و خوابم برد با تکون دادن های یکی از خواب بیدار شدم ملودی بود 

ملودی : دختره عنتر پاشو آماده شو می‌خوایم بریم بیرون 

ـ وات مگه ساعت چنده داداش 

ملودی : ساعت شیش پاشو آماده شو 

ـ باشه بعد رفتم ملودی رفتم دستشویی اومد آرایش کردن موهام دم اسبی بستن یه شلوار بگ با یه مانتو سفید و شال سفید پوشیدم و تمام