ماه خونی 🌕 🩸 رمان صحنه دار 💦 پارت ۱۰
ارسلان: حالش خیلی بد شده بود میز و ترک کرد که هانیه گفت داداش نکن من میدونم قراره چیکار کنی اذیتش نکن داشت نیومد دنبال که به امیر گفتم هانیه رو ببره هانیه هر موقع دخالت میکرد تنبیه اش این بود فیلم پورن براش بزاریم و حق ارض..ا شدن نداشته باشه در این صورت ترد میشه خودم ناراحتم این کار رو برای خواهرم میکنم ولی قانونه
رفتم سمت اتاق رها از شهوت داشت به خودش میپیچید حالش خیلی بد بود
رفتم از پشت بغلش کردم که برگشت نگاهم کرد حالش خیلی بد بود تو باغ نبود رفتم یه صندلی برداشتم و جلوش لخت شدن و نشستم لخت مادرزاد که یه دفعه شروع کرد به لخت شدن اومد سمتم که خالم بد شد و روش خیمه زدم شروع کردم به بوسیدنش ناله میکرد لباس و ول کردم رفتم سمت سینه هاش آه و ناله اش شدت گرفت
رها : آه بیشترررر بیشتر میخوام بخورش بخورش
ارسلان : جون جنده کوچولو داره شیر میده
رها : آره بخور کلش برای تو شیره وجودم برای تو بخور اومممم آه بخور تندتررر میخوام بیشتر میخوام
ارسلان : سینه هاش و ول کردم که صدای اعتراضش بلند شد رفتم سمت بهشتش
جون چقدر خیس کردی برای انگشتای من خیس کردی جیندا خانوم ببین برای سالاران چیکار میکنی حشرت زده بالا ها شروع کردم به خوردن بهشتش که پاهاش و دور گردنم انداخت و سرم و بیشتر به بهشتش فشار داد
رها : آه بخورش بیشتر بخور من فقط دلم تو رو میخواد بخور چقدر خوب میخوری آره اصلا سالارتم بزار توش این بهشت من برای توعه فقط تو باید بخوریش اوممممممممممممم بخور تندتر بخور
ارسلان: انقدر برای خوردم که لرزید و آبش و خوردم که چشماش افتاد رو هم روی گردنش علامت مالکیت من ظاهر شد و درخشید الان جفت منه تا شب ماه خونی که کاملا برای من بشه بغلش کردم و کنار خودش به خواب رفتم